یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان

با غم عشق تو تا یار، دل زار من ست
بهتر از خلد برین گوشۀ بیت الحزن ست

نه غم حور و نه اندیشۀ جنّت دارم
از زمانی که مرا بر سر کویت وطن ست

قصۀ عشق من و حسن تو ای مایۀ ناز
نُقل هر مجلس و زینت ده هر انجمن ست

بعد از این یاد کس از لیلی و مجنون نکند
حُسن اگر حُسن تو و عشق اگر عشق من ست

من نه تنها که تولّای تو از روز ازل
جامۀ
دوخته بر قامت هر مرد و زن ست

تویی آن یوسف ثانی که ز یک جلوۀ حُسن
محو دیدار تو صد یوسف گل پیرهن ست

از پی دیدن رخسار تو موسای کلیم
سالها بر سر کویت به عصا تکیه زن ست

آدم و نوح و سلیمان و مسیحا و خلیل
همه را مِهرِ ولای تو به گردن رسن ست

خلق گویند بگو دلبر و معشوق تو کیست ؟
که تو را در غم او این همه رنج و محن ست

گو که این مِهر درخشان ز کدامین فلک ست ؟
گو که این سرو خرامان ز کدامین چمن ست ؟

چه بگویم که نم از یمّ نتوان وصف کند
دُرّه را ذرّه نداند چه بها و ثمن ست ؟

به مدیحش نتوان گفت که آن ماه جبین
سرو سیمین بدن و خسرو شیرین سخن ست

لیک آنــقدر توان گفت که آن شاه زمان
سبب خلقت و ایجاد زمین و زمن ست

ثمر باغ رسالت گهر بحر وجود
والی مُلک ولایت ولی مؤتمن ست

اوّلین سبط و دویم حجّت و سیم سالار
چارمین عصمت حقّ و یکی از پنج تن ست

آن شهنشاه فلک قدر که از خلقت او
بر همه خلق جهان منّتی از ذوالمنن ست

نام نامیش حسن، خلق گرامیش حسن
پای تا فرق حسن بلکه حسن در حسن ست

رو حسن، موی حسن، بوی حسن، خوی حسن
یک جهان جوهرِ حُسن ست که در یک بدن ست

«ذاکر» از مدح همه خلق فرو بسته زبان
لیک در مدح حسن طوطی شکر شکن ست